آریان : مرد آریایی

آخر دنیا

سلام........... امروز یه فیلم دیدم راجع به آخر دنیا......... عزیزم همونطور که میدونی (شایدم نمیدونی!) یه آقایی به اسم نوسترآداموس ٥٠٠-٦٠٠ سال پیش، پیشبینی کرده که دنیا توی ٢١ دسامبر سال ٢٠١٢ تموم میشه! به همین راحتی؟؟؟؟؟؟ نه بابا زیاد راحت و الکی هم نیستا!!!!!! کلی چیز میز قبلش قراره اتفاق بیفته....مثلا" سیل، زلزله، جنگ و خیلی اتفاقات ناخوشایند دیگه.... الانم که توی سال ٢٠١٢ هستیم. یعنی وقتی که قراره دنیا به آخرش برسه، توی نازنین هنوز ٦ ماهت نشده! من نمیدونم این اتفاق واقعا" قراره بیفته یا نه؟ حتی اگه ٢١ دسامبر ٢٠١٢ (٣٠ آذر ١٣٩٠) دنیا تموم نشده بالاخره یه روز دیگه تموم میشه!!!!!!! بهرحال حتی اگه قرار باشه کمتر از ٦ ماه باهات...
30 دی 1390

اولین سونوت

توجه فرمائید! توجه فرمائید! به خبری که هم اکنون به دستمان رسیده توجه فرمائید!!! دقایقی پیش در یک سونوی شکمی بالاخره حلول ماه روی زیبای آریان کوشولو رویت گردید!!! دفتر مقام معظم بنده فردا را به عنوان عید سعید آریان به چشم انتظاران اعلام و تبریک می گوید! و اما مشروح اخبار! جواب سونوي بنده: درينگ درينگ!!! سايز رحم بزرگتر از حد نرمال است. اكوي ميومتر طبيعي است. درون نميدونم چي چي اندومتر تصوير يك ساك حاملگي حاوي يك جنين كوچك با ضربان قلب منظم و 405 ديده شد(؟) سونوگرافي نمي دونم چي چي حدود 6W2D است (فكر كنم سن جنينه، درسته؟) نميدونم چي چي اطراف ساك قابل توجه است. تخمدانها طبيعي است. هوریااااااااااااااااااااااااااااااااا! این ...
30 دی 1390

دومین سونو

ديروز رفتم سونو. بهم گفت همه چي نرماله. اما احساس كردم هيچي از NT و NB نميدونه!!!! از هرچي سونوئه متنفر شدم. ديگم نميرم سونو.... شبشم تشنج كردم و از شدت لرز تمام بدنم مي لرزيد... اما از ترس اینکه بازم مثل اوایل بارداری تبم بالا نره، جرئت نمیکردم زیاد خودمو بپوشونم.... حس می کردم یه گربه پنجولای خیسشو به پشتم می کشید.... اول رفتم ا.شبیری، اما از بس شلوغ بود اصلا" بهم وقت نداد. نيم ساعت تمام به منشيش التماس كردم..... فايده نداشت. 13 هفته و 3 روزم بودم ديگه نمي تونستم براي سونوي NT بيشتر از اين دير كنم.... اين بود كه مجبور شدم برم سونوي افق (نظری)... فقط يه برگه داده كه توش نوشته BPD برابر 21 و به اصرار خودم اندازه سرويكسمم گرفت ك...
27 دی 1390

پریناتال بدقلق و تشخیص جنسیت خانگی!!!

ديشب وقتي داشتم پريناتال ميخوردم با اينكه نصفش كرده بودم اما بازم گلاب به روتون بالا آوردم. بعدش كلي گريه كردم كه چرا بدنم نميزاره من پريناتال بخورم و به بدن جوجوم ويتامين برسه؟ گناه داره!! ديشب از ترس بالا آوردن ديگه نخوردمش. ديگه حتي وقتي قوطيشم مي بينم ازش بدم مياد!!! امروز با مادرایی که قراره نینی هاشون با تو بدنیا بیان همش راجع به روشهای سنتی تشخیص جنسیت شوخی میکردیم.... تازه ترین روش این بود که هرکی جیشش روشن باشه مادرشوهره و مال هرکی تیره باشه مادرزنه!!! یعنی هرچي روشن تر، پسرتر!!! هرچي تيره تر، دخترتر!!!!! روشهای قبلیم برات یه دور میگم: هر کی توی چشم راستش یه علامت V داشته باشه مادرشوهره و هر کی توی چشم چپش داشته با...
26 دی 1390

دکتربازی!

سلام عسلم. روز شنبه ساعت ٨.٥ برای اولین بار بعد از بارداری رفتیم مطب دکتر صانعی. تا ساعت ٩.٥ معطل شدیم. چون مطب خیلی شلوغ بود و ما هم وقت قبلی نداشتیم. خلاصه من و بابایی توی مدتی که معطل بودیم یه سر رفتیم پاساژ صدف طبقه پایینش و سیسمونی دیدیم. نمیدونی چه چیزای بامزه ای بودن.... آقاهه یه سری توضیحات کلی راجع به وسیله های مورد نیاز برای نینی داد و پیشنهاد کرد که بجای تخت، برات تخت و پارک بخریم. من اصلا" از تخت و پارک خوشم نمیاد. شاید به خاطر اینکه زیرش خالیه و به آدم احساس امنیت نمیده!!! شاید تنها مزیتش قابل حمل بودنشه... بابایی ولی براش جالب بود.... خلاصه یه لیست و کاتالوگ گرفتیم و برگشتیم مطب. وقتی نوبتم شد رفتم تو خدمت سید بزرگو...
6 دی 1390

تفلت

سلام پسلم. خوفی؟؟؟ دیروز تفلت مامانی بید. ( والبته کریسمس و تولد مسیح!) یکی از فامیلای بابایی هم مرده بود که ما مجبور شدیم برای مراسمش بریم و شام هم رفتیده شدیم (فعلو حال کردی؟! تو یاد نگیری ها! وگرنه فردوسی تنش تو قبر می لرزه! فردوسی کیه؟ خب بابای ادب پارسیه میگن!!! حالا کار نداریم در مدح کی چی گفته، یه چیزی تو مایه های دانته آلیگیری ایتالیاییاست، اونو که حتما" میشناسی...) خلاصه این بود که مراسم تفلد عید شما مبارک ما افتاد به امروز. من هنوز باباتو ندیدم. اما بابایی قرار بود امشب بره کیش که برنامه اش افتاد به ١٩ دی ماه. قرار بود از اونجانه واسم (یعنی واسمون) یه دوربین خوشگل بیاره تا لحظات شکوفا شدن تورو از دریچه اون ذره ذره به تماشا ...
5 دی 1390

عق!!!!!!!!!

سلام. خوفی؟ چند روزیه که بیسکیوتایی که صبحها میخورم تا حالت تهول!!! نگیرم تموم شده بود و تنبلیم میومد برم بخرم. آخه این روزا تا ولت می کنم میری یه گوشه دلم و رخت چرکاتو جمع می کنی و هی توی دلم رخت میشوری!!! بچه به این تمیزی والا نوبره!!! باید بگم در و همسایه هم رخت چرکاشونو بیارن برات یه وقت بیکار نشی حوصله ات سر بره مادر!!! رخت چرکاتم که تموم میشه هی انگشت می کنی تو حلقم. امروز صبح سر صبحونه حالت تهول داشتم. به بابات گفتم. بابایی هم  شروع کرد به نصیحت تو که: پسر گلم، امروز پسر خوبی باش و مامانی رو اذیت نکن، عوضش فردا میتونی تلافیشو سرش دربیاری!!! (توروخدا نیگاه نصیحت کردنشو!) خلاصه به هر مکافاتی بود صبحونه خوردم و بعدش م...
22 آذر 1390
1