آریان : مرد آریایی

ارتقاه باباهی

آریان عزیزم. دیروز که اولین روز ماه مبارک بود، بالاخره باباهی سمتی رو که ماهها صحبتش بود رو گرفت و جلسه معارفه اش برگزار شد. (این تقارنو به فال نیک میگیرم و براش آرزوی موفقیت می کنم.) اما از همون جلسه تملق گویان و زیرآب زنان شروع کردن پيش مديرعامل و حراست بدگوييشو كردن كه هنوز هيچي نشده اعصاب باباتو حسابی خورد کردن. (فکر کنم باید یه خرمهره بزرگ ببندم به گردنش!) آریان جونم این سیستم مزخرف اداری ایرانی همینجوریه. حالا بعدنا که بزرگ شدی خودت بیشتر باهاش آشنا میشی و شاید مثل خیلی از ماها ازشم ضربه بخوری. هميشه هستن كسايي كه به جاي كار مفيد، تو ادارات كارشون شده تملق و زيرآب زني و چاپلوسي و نشست های زیرزمینی...
15 مرداد 1390

درگذشت نی نی و شلوغی سر باباهی

یادته توی پست " زایمان زودرس " برات راجع به خاله رعنا و نی نیش گفته بودم، پریروز باباهی برگشت و گفت که دختر کوچولوی خاله رعنا اینا از دنیا رفته! خیلی غصه ام شد، خیلی زیاد. آخه خاله رعنا این دومین تجربه بارداری ناموفقش بود، با این تفاوت که این دفعه حس مادر بودن براش خیلی ملموس تر بود و از دست دادنش سخت تر. وقتی بهش زنگ زدم که دلداریش بدم، بغض گلوشو گرفته بود و نتونست خودشو کنترل کنه و گریه اش گرفت. خیلی دلم سوخت.... ایشاا... به حق این شبای عزیز و مبارک، خدا به همه مامانای چشم انتظار هدیه بده و به همشون نی نی های سالم و صالح و باهوش و خوشگلی بده و آرزوشونو برآورده کنه و به زودی زود دل خاله رعنای مهربونو هم شاد کنه. آمین. این ماجرای خال...
15 مرداد 1390

تفلت باباهی!

سلام باباهی امروز تفلت تو بود، تفلتت مبارک بابای گلم. مامانی چند روزه در تدارک تفلتته. دلش میخواد آخرین تفلت قبل از به دنیا اومدن منو برایت به بهترین شکل ممکن بگیره. این منو رو برای جشنت آماده کرده بود: دلمه برگ، دلمه فلفل رنگي، كيك مرغ، خورش خلال، كباب نگيني، سالاد توپي، سالاد فصل قالبي، ژله طالبي، ژله رولتي در آلوئه ورا و بعدشم كيك خانوم پز!     انصافا" همه تلاششم کرد. همه چی تقریبا" خوب برگزار شد، به استثنای چند مورد. یکی اینکه تو نزاشتی تزئیناتی رو که دلش میخواست انجام بده. به بهونه اینکه این جینگولک بازیا مال بچه هاس و من الان باید برای بچه ام از این کارا بکنم.... باباهی، چه اشکالی داره...
5 تير 1390

اهدای خون، اهدای زیندَگانی!

سلام. سه شنبه ١٤ ژوئن (24 خرداد) روز جهانی اهدای خون بود و من و بابایی هم از طرف سازمان انتقال خون برای شرکت تو جشنشون دعوت شده بودیم. (آخه بابایی جزو اهداکنندگان مستمر خونه و تا حالا حدود ٢٠ باری خونشو کردن تو شیشه!) منم امسال عید یه بار با عمه ات رفتیم خون دادیم. من که اصولا" بادمجون بمم و طوریم نشد، اما عمه بیچاره ات طفلک تا ده روز بازوش قد یه توپ ورم کرده بود و کبود و قرمز شده بود. همش به خانومه فحش میداد که بلد نبوده سرنگو بزنه تو رگم و.... (حقم داشت بیچاره، باید میدیدیش!) خلاصه ساعت ٥ بعد از ظهر رفتیم مراسم (تالار شهید آوینی) و با چه مکافاتی جای پارک پیدا کردیم، بماند! از نکات جالب مراسم این بود که آقای حسین ساری اصلانی که ...
30 خرداد 1390

بابا لوزت مفالک!

بابایی لوزت پیشاپس مفالک! ایشاا... سال دیگه خوتم شصخا" این لوز بزلگ رو بهت تفلیک بگم. اینجوری: تفلد امام علی هم مبارکش باشه. (وای من عاشق تابلو های استاد فرشچیانم.)   حتما" آدم خوفی بوده که همه دوسش دارن دیگه! حتما" زورشم خیلی زیاد بوده! چون مامانم هر وقت من بخواهم افتاد زمین(فعل آینده استمراری اختراع شده؟!) میگه: یاعلی! (تازه شم یکی از دوستام  وقتی به دنیا اومده، به مامانش گفته "یااااااااااااا علیییییییییییی!!!" ) آقا نوبتیم باشه نوبت منه. روزت مبارک مرد خوب خونه. ایشاا... سایه ات سالهای سال رو سر آریان و پرنیان و مادر خونه (شوهر ذلیلی رو!) باشه.   ...
30 خرداد 1390
1