آریان : مرد آریایی

یک روز با مادر در خانه

سلام بابایی. خوفی؟ امروز بعد از مدتها من و مامانی توی خونه با هم تنها بودیم. انگار مامانی تنهایی رو دوست داره. چون امروز خیلی حالش خوب بود. تا ساعت ١٠ با مامانی خوابیدیم. بعدش پاشدیم با هم به صبحونه توپ خوردیم. مامانی هرچی من دوست داشتمو میخورد! خیلی کیف داشت. بعد از خوردن صبحونه، مامانی میخواست بساط ناهارو بزاره که یهو دید هی وای من! دیب دمینی نداریم تو خونه. (مامانی میخواست بعد از مدتها لوبیاپلو بزاره.) خلاصه من و مامی شال و کلاه کردیم و رفتیم سرکوچه برای خرید. مامانی موقع خرید همش حساب کتاب می کرد که وزن خریداش از مقدار محدود بیشتر نشه! (به قول خودش مثل هواپیما باید مراقب اضافه بارش باشه تا جریمه نشه!) با اینکه خریداش بازم از ٣ ...
3 آذر 1390

خونه مادربزرگه...

آریان عزیزم. دیروز بالاخزه خونه ای که خریده بودیم تخلیه شد و من برای اولین بار داخل خونه رو دیدم. یاد خونه مادربزرگه افتادم. یه خونه سنتی دو طبقه با زیرزمین که البته با وجود اینکه قدیمی بود اما ظرافت های خاصی توش بکار رفته بود. یه حیاط نقلی داشت با چند تا درخت (انجیر، پرتقال، انگور و...) منم که عاشق اصالتم حس نوستالوژیم گل کرده بود حسابی. خیلی حس خوبی داشتم توی اون خونه. اما چون صاحب خونه قبلی بدون اجازه تمام کابینتای دو طبقه رو کنده بود و برده بود، بابایی خیلی عصبانی شد. (آخه قولشونو به کسی داده بود) طوری که وقتی برگشتیم خونه من که پیاده شدم در پارکینگو باز کنم براش، کنار دیوار وایسادم تا رد بشه، از عصبانیت حواسش نبود و خیلی نزدیک به دی...
22 مرداد 1390

خونه سازی، خونه بازی!

سلام به آریان گل خودم. مامانی جون شمارش مهکوس برای احداثت! شروع شده و من و بابایی شور و هیجان خاصی داریم و برای رسیدن روز موعود لحظه شماری می کنیم. راستی چند روزه مشغول طراحی نقشه خونه هستیم. (نقشه ای ناشیانه کشیدی ام!!) گفتم از اونجائیکه قرن حاضر قرن فرزند سالاریه، تو یه الف کرم کوشولو رو هم در جریان امور بزارم! اینم نقشه ناشیانه خونه:   از اتاقت خوشت میاد؟ ویوش خوبه؟! حالا اگه نظری، پیشنهادی، انتقادی داری همین الان اعلام کن. اگه اتاقت احتیاج به استخر و جکوزی و جنگل داشت از حالا بگو تا درختاشو بکاریم! البته ایرادایی داره. بعدشم باباهی برعکس من که عاچق هرچی قوس و انحنام، زیاد از طرح قوس دار من استقبال نکرد. من دلم...
3 مرداد 1390

آی خونه خونه خونه!

آریان جونم، عزیزم بالاخره خونه دار شدیم! نمیدونی از اینکه بالاخره تونستیم خونه ای با همون شرایط دلخواهمون پیدا کنیم و بخریم چقدر خوشحالیم. (البته این خونه رو میخوایم بکوبیم و با دوستای بابایی یه سه طبقه بسازیم.) از حالا دارم نقشه میکشم براش.... واقعا" دست بابایی درد نکنه. خیلی زحمت کشید تا بالاخره تونست این خونه رو پیدا کنه و من خیلی قدرشو میدونم. عزیزم خونه ات مبارک! ...
28 ارديبهشت 1390

خانه سازی

سلام به باهوشترین پسر دنیا. عزیزم من و بابا امسال به طرز بسیار جدی دنبال پیدا کردن خونه هستیم. بابایی دوست داره یه زمین یا خونه کلنگی گیر بیاره تا با دوستاش اونو چند طبقه و انجوری که میخوان بسازن. اما هر چی می گردیم یه روز آب هست نون نیست، یه روز بنزین هست کبریت نیست، یه روز بارونه، یه روز زمین کجه.... خلاصه تا حالا که به نتیجه نرسیدیم. تا اینکه پریروز یه خونه کلنگی پیدا کرد که موقعیتش برای ما خیلی خیلی عالیه. اولا" محله اش یکی از محله های مورد تایید ماست، بعدش به همه مراکز سوق الجیشی نزدیکه، از جمله اداره مامانی، اداره بابایی، بازار، فروشگاه، مسجد، ایستگاه تاکسی، حتی تو کوچه یه آرایشگاه و خیاطی هم هست، و از همه مهمتر یه مهد کودک هم ...
24 ارديبهشت 1390

تحول اداری!

سلام به نی نی خوشگل خودم. این چند روزه یه سری اتفاقا افتاده که چون مربوط به "خانواده" میشه، فکر کردم لازمه تو هم در جریان باشی!! (الان چه احساسی داری که به آدم حسابت کردم؟!) خلاصه چند روزیه که سمت مامانی و همینطور بابایی قراره توی اداره هامون تغییر کنه و همین مارو کمی دچار استرس کرده! پریشب من تا صبح خوابم نمیبرد و گلاب به روت هی پا میشدم دستشویی می رفتم (از استرس)  دیشبم بابایی دقیقا" همین حالتو داشت!! خنده دار بود. تازشم، دیروز که خبر اومد وزارت خونه مامانی و بابایی دارن با هم ادغام میشن و امروزم شنیدیم وزیر بابا اینا شده وزیر مامان اینا  و وزیر مامان اینا برکنار شده! خلاصه همه نگرانن که حالا اوضاع چطوری میشه و بهتر میشه ...
24 ارديبهشت 1390
1