آریان : مرد آریایی

درگذشت نی نی و شلوغی سر باباهی

یادته توی پست " زایمان زودرس " برات راجع به خاله رعنا و نی نیش گفته بودم، پریروز باباهی برگشت و گفت که دختر کوچولوی خاله رعنا اینا از دنیا رفته! خیلی غصه ام شد، خیلی زیاد. آخه خاله رعنا این دومین تجربه بارداری ناموفقش بود، با این تفاوت که این دفعه حس مادر بودن براش خیلی ملموس تر بود و از دست دادنش سخت تر. وقتی بهش زنگ زدم که دلداریش بدم، بغض گلوشو گرفته بود و نتونست خودشو کنترل کنه و گریه اش گرفت. خیلی دلم سوخت.... ایشاا... به حق این شبای عزیز و مبارک، خدا به همه مامانای چشم انتظار هدیه بده و به همشون نی نی های سالم و صالح و باهوش و خوشگلی بده و آرزوشونو برآورده کنه و به زودی زود دل خاله رعنای مهربونو هم شاد کنه. آمین. این ماجرای خال...
15 مرداد 1390

زایمان زودرس!

آریان عزیزم. ببخش که مدتیه باهات حرف نمی زنم. سرم کمی شلوغه. جون مامان برات بگه که خاله رعنا (زن دوست بابایی) پریروز زایمان کرد و دختر کوچولوشو ٧ ماهه به دنیا آورد. روز قبلش ظاهرا" سردرد داره و وقتی فشارشو چک می کنه می بینه فشارش بالاست و میرن بیمارستان، اونجام فشارش بالاتر میره و حتی به ١٨ روی ١٥ میرسه! طوری که دکترش گفته بود اگه فشارش پایین نیاد باید ختم بارداری رو اعلام کنن. با کلی آمپول و سرم سعی کردن فشارشو پایین بیارن که مدام نوسان داشت. بالاخره مجبور شدن سزارینش کنن و نی نی و مادرو از خطر نجات بدن. توی بیمارستان بیستون که گفته بود دستگاه برای نگهداری بچه نداریم و باید ببرینش امام رضا(نه خود امام رضا ها! بیمارستانش!) بعد که اونجا رفت...
15 مرداد 1390

خونه سازی، خونه بازی!

سلام به آریان گل خودم. مامانی جون شمارش مهکوس برای احداثت! شروع شده و من و بابایی شور و هیجان خاصی داریم و برای رسیدن روز موعود لحظه شماری می کنیم. راستی چند روزه مشغول طراحی نقشه خونه هستیم. (نقشه ای ناشیانه کشیدی ام!!) گفتم از اونجائیکه قرن حاضر قرن فرزند سالاریه، تو یه الف کرم کوشولو رو هم در جریان امور بزارم! اینم نقشه ناشیانه خونه:   از اتاقت خوشت میاد؟ ویوش خوبه؟! حالا اگه نظری، پیشنهادی، انتقادی داری همین الان اعلام کن. اگه اتاقت احتیاج به استخر و جکوزی و جنگل داشت از حالا بگو تا درختاشو بکاریم! البته ایرادایی داره. بعدشم باباهی برعکس من که عاچق هرچی قوس و انحنام، زیاد از طرح قوس دار من استقبال نکرد. من دلم...
3 مرداد 1390

یه چیزی بگم؟!

سلام عزیز دلم. آریان خوب من. این سلام با سلامای دیگه فرق فوکوله! شرمنده این باباهی هی منو سانسور میکنه و نمیزاره خوداظهاری کنم، وگرنه کلی حرف داشتم برات! حیف حیف حیف! دوستای گلم فقط همینو می تونم بگم که برامون دعا کنین....  کرم کوچولوی من، ما منتظرتیم....  
19 تير 1390

تفلت باباهی!

سلام باباهی امروز تفلت تو بود، تفلتت مبارک بابای گلم. مامانی چند روزه در تدارک تفلتته. دلش میخواد آخرین تفلت قبل از به دنیا اومدن منو برایت به بهترین شکل ممکن بگیره. این منو رو برای جشنت آماده کرده بود: دلمه برگ، دلمه فلفل رنگي، كيك مرغ، خورش خلال، كباب نگيني، سالاد توپي، سالاد فصل قالبي، ژله طالبي، ژله رولتي در آلوئه ورا و بعدشم كيك خانوم پز!     انصافا" همه تلاششم کرد. همه چی تقریبا" خوب برگزار شد، به استثنای چند مورد. یکی اینکه تو نزاشتی تزئیناتی رو که دلش میخواست انجام بده. به بهونه اینکه این جینگولک بازیا مال بچه هاس و من الان باید برای بچه ام از این کارا بکنم.... باباهی، چه اشکالی داره...
5 تير 1390

اهدای خون، اهدای زیندَگانی!

سلام. سه شنبه ١٤ ژوئن (24 خرداد) روز جهانی اهدای خون بود و من و بابایی هم از طرف سازمان انتقال خون برای شرکت تو جشنشون دعوت شده بودیم. (آخه بابایی جزو اهداکنندگان مستمر خونه و تا حالا حدود ٢٠ باری خونشو کردن تو شیشه!) منم امسال عید یه بار با عمه ات رفتیم خون دادیم. من که اصولا" بادمجون بمم و طوریم نشد، اما عمه بیچاره ات طفلک تا ده روز بازوش قد یه توپ ورم کرده بود و کبود و قرمز شده بود. همش به خانومه فحش میداد که بلد نبوده سرنگو بزنه تو رگم و.... (حقم داشت بیچاره، باید میدیدیش!) خلاصه ساعت ٥ بعد از ظهر رفتیم مراسم (تالار شهید آوینی) و با چه مکافاتی جای پارک پیدا کردیم، بماند! از نکات جالب مراسم این بود که آقای حسین ساری اصلانی که ...
30 خرداد 1390