آریان : مرد آریایی

عكسهای لو رفت از پارتی جنجالی در شمال تهران

اين پارتي بمناسبت جشن تولد يكسالگی دختر يكی از برج سازان تهران برپا شده بود. تصاويری كه مشاهده می فرماييد از اين مراسم لهو لعب گرفته شده است. اكثر دختر و پسرهای حاضر در اين پارتی در زمان دستگیری در حالت زننده ای در كنار هم خوابيده بودند.         قسمت جکوزی و استخر ساختمان پارتی           حركات ناشايستي كه از دختران و پسران حاضر در پارتي مشاهده شد   واکنش تعدادی از دختران و پسران پس از دیدن برادران خدمت گذار نیروی انتظامی           ...
2 خرداد 1390

آی خونه خونه خونه!

آریان جونم، عزیزم بالاخره خونه دار شدیم! نمیدونی از اینکه بالاخره تونستیم خونه ای با همون شرایط دلخواهمون پیدا کنیم و بخریم چقدر خوشحالیم. (البته این خونه رو میخوایم بکوبیم و با دوستای بابایی یه سه طبقه بسازیم.) از حالا دارم نقشه میکشم براش.... واقعا" دست بابایی درد نکنه. خیلی زحمت کشید تا بالاخره تونست این خونه رو پیدا کنه و من خیلی قدرشو میدونم. عزیزم خونه ات مبارک! ...
28 ارديبهشت 1390

کنکور و نمایشگاه کتاب

سلام گل پسلم، قند عسلم. بالاخره بعد از چند روز فرصتی دست داد تا بیام و واست آپ کنم. هفته گذشته همونطور که تقریبا" همه جامعه بشریت در جریان بودن، مامی جونت امتحان ارشد داد. شب قبلش که ازم می پرسیدن چقدر خوندی؟ استرس نداری؟ من میگفتم: ٤ صفحه ام مونده، اگه اونارم بخونم دیگه استرس ندارم!! (حالا از ١٢-١٣ تا منبعی که برای امتحان میومد من فقط نصف یه کتابشو خونده بودم!)   وقتی از سر جلسه برگشتم، مامان بزرگ آریو ازم پرسید : امتحان چطور بود؟ گفتم: نامردا! ٩٨ درصد سوالا رو از همون ٤ صفحه ای که نخونده بودم طرح کرده بودن!! ولی جدا" زبانش خیلی راحت بود و بقیه درساشم اگه میخوندم قبولی رو شاخم بود، حالا ببینیم چیطو می...
27 ارديبهشت 1390

اولین لباسات!

بعد از خرید صبح پنج شنبه 22/2/90 ، بعد از ظهرش رفتیم جمهوری، پاساژ سیسمونی فروشی ها. (کنار پاساژ شانزه لیزه) خلاصه دلو زدم به دریا و چهار دست لباس هم واست خریدم. البته سعی کردم رنگایی بخرم که به هر دو جنس بخوره.(کرم، طوسی، سبز، نارنجی) (اومدیم و تو دلت خواست جاتو با خواهری عوض کنی!) اولین لباساتو از مارک «آشور» و «چیکو» خریدم که میگفتن مرغوبه. خدا کنه ازشون خوشت بیاد. راستش من تو امور نی نی اصلا" وارد نیستم و هیچی سرم نمیشه! حس قشنگی بود خریدن لباس و وسایل واسه کسی که هنوز ندیدیش. هنوز نمیدونی می تونی داشته باشیش یا نه؟ هنوز برات فقط یه «کلمه» است : «آریان» و چه کلمه شیری...
26 ارديبهشت 1390

اولین خریدای گل پسر : کتاب!

آره، داشتم میگفتم.... از نمایشگاه واسه تو یه مجموعه کتاب قصه کوچیک «کوچولوی من»، دو تا کتاب قصه خارجی که چون تخیلی بود خودم خوشم اومد، یه کتاب پارچه ای واسه خوردن! و یه بسته فلش کارت «میوه ها و سبزیجات» گرفتم. یه پازل و یه بازی هوشم واسه پسرعمو ماهانت خریدیم. واسه خودمم یه کتاب «ریحانه بهشتی» خریدم تا بخونمش و مهلوماتم زیاد بشه! ...
26 ارديبهشت 1390

انتخاب نام

نامى نکو گزين که بدان چون بخوانمت                  در دلت شادى آيد و در جانت خرمى  آریان عزیزم بزار از انتخاب اسمت بگم که خودش یه پروژه ای بود واسه خودش.  همونطور که بعدا" توی درساتون بهتون میگن حدیث داریم که یکی از مهمترین حقوق فرزند بر پدر و مادر، انتخاب نام نیکو هست. (نه اینکه اسمتو نیکو بزاریم ها! یعنی اسم خوبی برات انتخاب کنیم.) حضرت علی هم گفته بهتره اسم نی نی رو قبل از تولدش بزارین. مام گفتیم چشم!   من و بابا دوست داشتیم یه اسم اصیل ایرانی پرمعنی برات انتخاب کنیم که تا حدی تک باشه و زیاد تکراری نباشه. البته این اسم باید چیزی...
25 ارديبهشت 1390

بن لادن در پله های ترقی!

عزیزم. پسرک گلم. ببخش که نمی تونم زیاد بهت سر بزنم. آخه مامانی یک هفته دیگه امتحان داره و از اونجا که چادرشو سفت به کمر بسته تا پله های ترقی رو دونه دونه تی بکشه!    زیاد فرصتی برای نوشتن واسه عزیزدردونه اش نداره. حالا یکی ندونه فکر می کنه چقدر درس خوندم! از 1٣-1٢ تا درسی که واسه کنکور میاد فقط یه کتابشو دارم میخونم که اونم هنوز نصف نشده!    (اگه اعتماد به نفس تو هم به مامانی بره، چه شود!  ) البته مامانی پارسال ارشد ملی رو به زور بابایی که همش با وعده کیک و ساندیس اغفالش میکرد رفت سر جلسه و وقتی نتیجه ها اومد در کمال ناباوری دیدیم مجاز شدم!!! جات خالی با بابایی اونقد دو تایی خندیدیم که تا چند روز فکم...
24 ارديبهشت 1390

اعتراضات مدنی یک نی نی!

  آریان جونم امروز توی این آدرس  (سایت عصرونه دات کام) یه فینقیلی مثل خودت (البته بزرگتر از خودت) این نامه رو نوشته بود. خوندمش. آی انقد خندیدم که دلم درد گرفت. کی میشه تو هم بزرگ بشی و بیفتی به این شیرین زبونی ها!   وای خودم رسما" می خورمتتتتتتتتتتتت!   پدر گرامی! مباحثات به اصطلاح سیاسی شما با عباس آقا میوه فروش، ممکن بود به قیمت جاگذاشتن اینجانب بر روی یک گونی خیار گندیده تمام شود! به نظر بنده شما به عنوان یک طرفدار دوآتشه برنامه های مبتذلی چون «باغ خاله شادونه» و «اخبار بیست و سی»، اصولا نباید ادعای شعور سیاسی داشته باشید! بعد از این حادثه به این نتیجه رسیدم که سی...
24 ارديبهشت 1390

خانه سازی

سلام به باهوشترین پسر دنیا. عزیزم من و بابا امسال به طرز بسیار جدی دنبال پیدا کردن خونه هستیم. بابایی دوست داره یه زمین یا خونه کلنگی گیر بیاره تا با دوستاش اونو چند طبقه و انجوری که میخوان بسازن. اما هر چی می گردیم یه روز آب هست نون نیست، یه روز بنزین هست کبریت نیست، یه روز بارونه، یه روز زمین کجه.... خلاصه تا حالا که به نتیجه نرسیدیم. تا اینکه پریروز یه خونه کلنگی پیدا کرد که موقعیتش برای ما خیلی خیلی عالیه. اولا" محله اش یکی از محله های مورد تایید ماست، بعدش به همه مراکز سوق الجیشی نزدیکه، از جمله اداره مامانی، اداره بابایی، بازار، فروشگاه، مسجد، ایستگاه تاکسی، حتی تو کوچه یه آرایشگاه و خیاطی هم هست، و از همه مهمتر یه مهد کودک هم ...
24 ارديبهشت 1390

زن کوچولوها!

سلام گل پسر مامان. دیروز فیلم سینمایی زنان کوچک رو دیدم. با اینکه درس داشتم اما قشنگ نشستم تا آخر دیدمش. (آخه به خاطر نم زدن سقف ما طبقه بالا شوفاژا رو خاموش کرده بودن و بارون شدیدی میومد و منم که سرمایییی! جوراب روفرشی ضخیم پوشیده بودم و چند فنجون قهوه خوردم اما افاقه نکرد.)  بگذریم. بچه که بودیم کارتونشو تلویزیون پخش می کرد. قصه خونواده ای بود با 4 تا دختر. یادش به خیر! منم که اون موقع ها یه پا جودی ابوتی بودم واسه خودم و همیشه مقادیر متنابهی پروانه و شاپرک دور سرم در حال چرخش بودن، کلی با دختر جسور و بلندپرواز و نویسنده خونواده ی توی فیلم «همزادپنداری» می کردم. حالا شاید بپرسی همزاد پنداری (یا...
24 ارديبهشت 1390