آریان : مرد آریایی

زایمان زودرس!

آریان عزیزم. ببخش که مدتیه باهات حرف نمی زنم. سرم کمی شلوغه. جون مامان برات بگه که خاله رعنا (زن دوست بابایی) پریروز زایمان کرد و دختر کوچولوشو ٧ ماهه به دنیا آورد. روز قبلش ظاهرا" سردرد داره و وقتی فشارشو چک می کنه می بینه فشارش بالاست و میرن بیمارستان، اونجام فشارش بالاتر میره و حتی به ١٨ روی ١٥ میرسه! طوری که دکترش گفته بود اگه فشارش پایین نیاد باید ختم بارداری رو اعلام کنن. با کلی آمپول و سرم سعی کردن فشارشو پایین بیارن که مدام نوسان داشت. بالاخره مجبور شدن سزارینش کنن و نی نی و مادرو از خطر نجات بدن. توی بیمارستان بیستون که گفته بود دستگاه برای نگهداری بچه نداریم و باید ببرینش امام رضا(نه خود امام رضا ها! بیمارستانش!) بعد که اونجا رفت...
15 مرداد 1390

خونه سازی، خونه بازی!

سلام به آریان گل خودم. مامانی جون شمارش مهکوس برای احداثت! شروع شده و من و بابایی شور و هیجان خاصی داریم و برای رسیدن روز موعود لحظه شماری می کنیم. راستی چند روزه مشغول طراحی نقشه خونه هستیم. (نقشه ای ناشیانه کشیدی ام!!) گفتم از اونجائیکه قرن حاضر قرن فرزند سالاریه، تو یه الف کرم کوشولو رو هم در جریان امور بزارم! اینم نقشه ناشیانه خونه:   از اتاقت خوشت میاد؟ ویوش خوبه؟! حالا اگه نظری، پیشنهادی، انتقادی داری همین الان اعلام کن. اگه اتاقت احتیاج به استخر و جکوزی و جنگل داشت از حالا بگو تا درختاشو بکاریم! البته ایرادایی داره. بعدشم باباهی برعکس من که عاچق هرچی قوس و انحنام، زیاد از طرح قوس دار من استقبال نکرد. من دلم...
3 مرداد 1390

یه چیزی بگم؟!

سلام عزیز دلم. آریان خوب من. این سلام با سلامای دیگه فرق فوکوله! شرمنده این باباهی هی منو سانسور میکنه و نمیزاره خوداظهاری کنم، وگرنه کلی حرف داشتم برات! حیف حیف حیف! دوستای گلم فقط همینو می تونم بگم که برامون دعا کنین....  کرم کوچولوی من، ما منتظرتیم....  
19 تير 1390

تفلت باباهی!

سلام باباهی امروز تفلت تو بود، تفلتت مبارک بابای گلم. مامانی چند روزه در تدارک تفلتته. دلش میخواد آخرین تفلت قبل از به دنیا اومدن منو برایت به بهترین شکل ممکن بگیره. این منو رو برای جشنت آماده کرده بود: دلمه برگ، دلمه فلفل رنگي، كيك مرغ، خورش خلال، كباب نگيني، سالاد توپي، سالاد فصل قالبي، ژله طالبي، ژله رولتي در آلوئه ورا و بعدشم كيك خانوم پز!     انصافا" همه تلاششم کرد. همه چی تقریبا" خوب برگزار شد، به استثنای چند مورد. یکی اینکه تو نزاشتی تزئیناتی رو که دلش میخواست انجام بده. به بهونه اینکه این جینگولک بازیا مال بچه هاس و من الان باید برای بچه ام از این کارا بکنم.... باباهی، چه اشکالی داره...
5 تير 1390

اهدای خون، اهدای زیندَگانی!

سلام. سه شنبه ١٤ ژوئن (24 خرداد) روز جهانی اهدای خون بود و من و بابایی هم از طرف سازمان انتقال خون برای شرکت تو جشنشون دعوت شده بودیم. (آخه بابایی جزو اهداکنندگان مستمر خونه و تا حالا حدود ٢٠ باری خونشو کردن تو شیشه!) منم امسال عید یه بار با عمه ات رفتیم خون دادیم. من که اصولا" بادمجون بمم و طوریم نشد، اما عمه بیچاره ات طفلک تا ده روز بازوش قد یه توپ ورم کرده بود و کبود و قرمز شده بود. همش به خانومه فحش میداد که بلد نبوده سرنگو بزنه تو رگم و.... (حقم داشت بیچاره، باید میدیدیش!) خلاصه ساعت ٥ بعد از ظهر رفتیم مراسم (تالار شهید آوینی) و با چه مکافاتی جای پارک پیدا کردیم، بماند! از نکات جالب مراسم این بود که آقای حسین ساری اصلانی که ...
30 خرداد 1390

بابا لوزت مفالک!

بابایی لوزت پیشاپس مفالک! ایشاا... سال دیگه خوتم شصخا" این لوز بزلگ رو بهت تفلیک بگم. اینجوری: تفلد امام علی هم مبارکش باشه. (وای من عاشق تابلو های استاد فرشچیانم.)   حتما" آدم خوفی بوده که همه دوسش دارن دیگه! حتما" زورشم خیلی زیاد بوده! چون مامانم هر وقت من بخواهم افتاد زمین(فعل آینده استمراری اختراع شده؟!) میگه: یاعلی! (تازه شم یکی از دوستام  وقتی به دنیا اومده، به مامانش گفته "یااااااااااااا علیییییییییییی!!!" ) آقا نوبتیم باشه نوبت منه. روزت مبارک مرد خوب خونه. ایشاا... سایه ات سالهای سال رو سر آریان و پرنیان و مادر خونه (شوهر ذلیلی رو!) باشه.   ...
30 خرداد 1390

مامانی لوزت مفالک!

سلام به مامان خوب خودم. از اونجاهی که من از همین حالا حتی به عنفان یه کرم کوشولو موجودیت دالم و از تمام حقوق قانونی و طبیهی یه موجوت زنده برخولدارم، در مقام فلزند ارشد شوما بل خودم لازم میدونم که لوز مادلو بهت تفریک بگم. میخواستم جلو جلو (شما بهش میگین پیشاپیش!) به خاطر همه زحمتایی که میکشی تا من پسلت بشم، ازت مرسی! به خاطل ٩ ماهی که قراره از توی شکمت دست بکنم تو حلقت و باعث حالت تهولت بشم، بهت لگد بزنم و سیخونک و غلغلکت بدم (به قول بچه محلا: خِتی مِتی!) و هی روی کمرت شیرجه بزنم و تو از درد کمر و سنگینی بقچه ای که بستم به شکمت کلافه بشی اما با تمام اینا صبولانه و با لبخند منتظر دیدنم بمونی، ازت موتوشکرم. (واای مامانی، واقها" چ...
3 خرداد 1390

یادت میاد اون وقتا...؟

آریان جونم شما یادت نمیاد عزیزم. منم داشت یواش یواش بعضیاشون یادم می رفت یه جایی اینارو دیدم، گفتم برات بزارم تا بعدا" اگه خودمم یادم رفت، خودت بخونی و تو خاطرات بچگی مامانی سهیم بشی. (شاید بعضیاش برات عجیب و غریب یا باور نکردنی باشه. اما مامی و هم سن و سالاش با هرکدوم از این خاطره ها دورانی داشتن!) به سلامتی بچه های قدیم که با ذغال واسه خودشون سیبیل میذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن نه بچه های الان که ابروهاشونو بر میدارن تا شبیه مادراشون بشن!!! 1. یادت میاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم! 2. یادت میاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می ش...
2 خرداد 1390

نتیجه امتحان ارشد

سلام کوشولوی ناز خودم. چطور مطوری؟ باید بگم دیروز نتیجه آزمون ارشد اومد و مامانت مجاز شد. البته رتبه اش زیاد خوب نشده چون اصلا" درس نخونده بود. اما به هر حال برای کسی که نخونده بود مجاز شدنم خیلی بود. (وای اگه قبول بشم چی میشه!) تا خدا چی بخواد.... و اینو همش از لطف باباییت دارم که به زور سرنیزه منو فرستاد سر جلسه! مرسی بابایی خوب آریان.... ایشاا... یه روز بیاد نتیجه ارشد و دکترای تورو توی اینترنت ببینم و از رتبه تک رقمیت خوشحال بشم.... ...
2 خرداد 1390